سلام به تو که دوستت دارم و افسوس نمی دانی ...
نمی دانم با چه کلماتی نامه را آغاز کنم ،
چون نمی دانم حرف های دلم را به تو که دوستت دارم ،
به تو که تنها کسی هستی که دریچه های قلبم را به سویت می گشایم چگونه بگویم ...
آتش عشقت بر جانم افتاده و هرگز خاموشی بر آن نیست ...
حالا که نیستی مثل مرداب تنهایم ،
مثل مرداب آرام و ساکت و غمگین ...
اما این را هم بدان که اگر کنار من باز نیایی
مرا هم چون مرداب سکون و مرگ فرا می گیرد !
مرداب تنهاست و من تنها تر ...
بدون تو در آسمان عشق من نوری نمی تابد و
تمام زندگیم را یکدم رنج و غم فرا گرفته ،
بیا و برگرد و حرف هایم را در نگاهم بخوان ...
بخوان و بدان که بی تو شمعی بی پروانه شده ام ...
و نمی دانم طوفان عشق سرکشم را بی تو چه کنم ؟!
تو نیستی تا حرف هایم را به تو بگویم
پس غم بی هم زبانیم را به باد می گویم
تا شاید آن را در گوش تو زمزمه کند و تو را نزد من بازگرداند ...
خواهش خاموشم را در چشم های خسته ام ببین ...
دیشب خیال روی تو به من گفت که تو باز خواهی گشت !
آیا تو این رویای دور را رنگ واقعیت می بخشی ؟
می دانم باز می گردی و تمام کوچه پس کوچه های قلبم را
لبریز از آمدنت خواهی کرد ...
مرا همانگونه ببین که هستم ،
همانگونه که تو را دوست می دارم ...
من از تو آمدن و برگشتنت را می خواهم ،
پس بیا و دست مرا بگیر و از این شهر غربت زده ،
از این شهر غم زده به رویاهای خود ببر ...
و بدان که دوستت دارم و آمدنت را می خواهم ...
به انتهای احساسی آرام می اندیشم ،
به آنچه که آرامشی بزرگ است و تو همان آرامشی ...
پاکی احساس و قلبت ، روحم را نوازش می دهد ...
با وجود تو طراوتی را در وجودم حس می کنم خالی از هوی و هوس ...
اما حالا تنها تصویر خیالیم از توست که
همراه با آرامش به من زجر دوری تو را یادآور می شود ...
تو همچون باران پاکی ، پاک و زلال ...
بیا و مرا از عشق سیراب کن ...
تصویر برگشتن تو مرا تا اوج می برد و آرام میکند ...
پس بیا و با من باش ..
برگرد و باز با من باش و با من بمان ...
Design By : Pichak |